تقدیم به کرامت
و دانه ریخت بیایی کبوترش باشی
دوباره آینهای در برابرش باشی
نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی
میان راه پرستوی پرپرش باشی
«مدینه» شهر غریبی برای «فاطمه»هاست
نخواست گم شدهای مثل مادرش باشی
خدا تو را به لب خشک ماهیان بخشید
و خواست جلوهای از حوض کوثرش باشی
به «قم» رسیدی و گم کرد دست و پایش را
چو دید آمدهای سایهی سرش باشی
اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد
و تا همیشه تو یاس معطرش باشی
نگاه تو همه را یاد او میاندازد
به چهرهات چه میآید که خواهرش باشی
خدا نخواست تو هم با «جوادِ»کوچکِ او
گواه رنج نفسهای آخرش باشی
نخواست باز امامی کنار خواهر خود ...
نخواست «زینبِ» یک شام دیگرش باشی
*قاسم صرافان
باز غزال غزلم گم شده
گمشده خانه خانم شده
باز هوای غزل شعر من
دلزده از زمزمه ی خم شده
ای حرمت همدم بی تاب ها
مرغ دلم در پی تو گم شده
چند نفر مانده به دادم رسی؟
زخم دلم رتبه ی چندم شده؟
بال و پرم، بال و پرم باز کن
ساقی می، رانده ی مردم شده
بانوی اکرام پناهم بده
قمری دل غرق تلاطم شده
عمه ی سادات غزال دلم
زائر هر روز و شب قم شده
*مریم توفیقی